شعر کودک و نوجوان

مجموعه اشعار آموزنده برای کودکان و نوجوانان

شعر روز مادر

هدیه ای برای مادر امروز با یک کارِ قشنگ و زیبا من از زمین زَدم به آسمون پل وقتی به مادرِ عزیز و خوبم دادم با عشق و مهربونی یک گل از مادرم من این و یاد گرفتم تو سختی ها داشته باشم تحمل زندگی هر چه ساده تر قشنگ تر چه خوبه دور باشیم ما از تجمل مامان میگه تو سختی ها تو باید هر لحظه بَر خدا کُنی توکل قبلِ سُخن گفتن و هر کارِ خوب یه چند دقیقه روش کُنی تأمل تو درس و روزه وُ نماز و خوبی هیچوقت نداشته باشی تو تعلل خوشحال میشم عزیزِ قلبِ مادر گوش کُنی حرفم و بِدی به من قول که داشته باشی از الان تا اَبَد تو زندگی هر روز و شب تحول شاعر : علیرضا قاسمی ...
26 مهر 1398

شعر سفری به بهشت

سفری به بهشت تابستون از راه رسید و دوباره حوصِلمون تو خونه رفته باز سر گفتم به مامانِ قشنگ و خوبم خوبه بریم یه چند روزی ما سفر گفت باشه وقتی بابا اومد خونه بِشین و درد و دل بِکن با پدر ... بگو بابا اِی کاش میشُد که چند روز بریم هوا خوری یه جا بی خطر چیزی نَمونده دیگه از تابستون تو خونه روزامون میشن باز هدر گفت باشه قربونِ چشای نازِت میریم سفَر ما فردا وقتِ سحر گفتم ما با قطار میریم یا ماشین ؟ ماشین جا داره واسه ما چند نفر ؟ مادربزرگ از اون وَرِ اُتاق گفت یه جا بریم که داشته باشه ثمر یه چند سالی میشه نَرفتیم اِنگار زیارتِ امام رضامون ، پسر ... بابا تا این و از مامان جون شنید گفت همه هستن راضی از این نظر...
26 مهر 1398

شعر عید سعید قربان

عید قربان گُفته خدا تو قرآن در روزِ عیدِ قربان هرکی که میره مکه یادِش نِمیره اینکه در این روزِ مبارک بدونِ هیچگونه شک با اعتقاد و با ذکر گوسفندی رو کُنه ذبح گوشتِش رو هم بِدن به هر کی که مُستَمَندِه میخوای بِدونی اینو دلیلِ قُربونی رو ؟ میگَم بَرات من الان قِصهٔ عیدِ قربان یه روز خدای رحیم گفتا که اِی ابراهیم فرزندِ خود رو حالا بِنْما سَر اَز تَن جدا گُفتا به عشق و تسلیم کُنم عمل به تصمیم ولی به اِذنِ خدا نَشُد سَر اَز تَن جدا به جای ذِبحِ اولاد گوسفندی رو فرستاد بَراشون از آسِمون خدایِ بَس مهربون خدا میخواست که با این آزمونِ سخت و سنگین ابراهیم و امتحان کُنه برای ایمان ... که ام...
26 مهر 1398

شعر عید سعید غدیر

« عیدِ سعیدِ غدیرِ خم » ما بچه های شیعه در روزِ عیدِ غدیر این روز و جشن میگیریم یه جشنِ بَس بی نظیر بابا نِوشت چه زیبا رو پارچه های حریر به خطِ خوش ، یا علی(ع) چَسبوندِشون تو مسیر ریسه وُ لامپ کِشیدیم بُلندگو ها رو تعمیر صَندلی ها رو چیدیم به روی چند تا حصیر پرسیدم از بابا جون قِصّهٔ عیدِ غدیر ؟ گفتم بابا این سوال ذِهنم و کرده درگیر گفت بابا اون قدیما خدای حَیّ و بصیر داد به نَبی این پیام عمل به اَمری خطیر در آخرین حجِ خود بدونِ حتی تاخیر رِسان پیامِ من را به گوشِ جَمعی کثیر پیامبر این نُکته را عمل نِم...
26 مهر 1398

شعر نماز جماعت

نماز ِ جماعت گُلم بِخون همیشه نماز و به جماعت یادِت نَره عزیزم که داره این عبادت  در محضرِ خداوند ثوابی بی نهایت نمازِ به جماعت گُلم میخواد لیاقت اگر که مادرِت گفت بُرو بِگو اطاعت بِکُن تشکر از او که داره او رضایت نِشَستنِ تو مسجد داره هِزار کرامت یِکیش اینِ که داری تو با خدا رفاقت وقتی که توی مسجد قرآن کُنی تلاوت دعایِ تو عزیزم زودتر میشه اجابت  یادِت نَره همیشه رعایتِ نظافت لباسِ نو تَنِت کُن بِمون تو با طهارت حقوقِ دیگران رو  بِکُن گُلم رعایت نَشین تو جای هیچکس که داره بَس کراهت قَشنگه عمر و جونم که باشی با ...
26 مهر 1398

شعر ورزش و سلامتی

ورزش و سلامتی باید بِدونی عشقِ من سلامتی یه ارزشِ شادابی و سلامتی فقط گُلم با ورزشِ با تَنبلی مخالفِ اونی که اهلِ نَرمشِ قَوی و پُر اِنرژیُ به تنهایی یه ارتشِ هر صبحِ جمعه با پدر به کوه و دشت و گردشِ یه وقتایی میره شِنا تابِستونا که گرمشِ شَبیهِ پوریایِ وَلی تو کارِ خیر و بخششِ با برنامه میره جِلو به فکرِ مَشق و دَرسشِ میدونه ورزش و تلاش دلیلِ رُشدِ عَقلشِ با تندُرستی تا اَبَد دور از خطا وُ لَغزشِ شاعر : علیرضا قاسمی ...
26 مهر 1398

شعر گلی بر شانه احمد

گُلی بر شانهٔ اَحمد یه روز پیامبرِ عزیزِ اسلام وقتِ نماز و لحظهٔ عبادت به مسجد آمد و نمازِ خود را اِقامه کرد به عشق و با جماعت ولی یه اِتفاقِ جالب اُفتاد که میکُنم بَرایِتان روایت که با شنیدنش تعجُب کُنید زِ بَس قشنگ و نازِ این حکایت اون روز امامْ حسین کنارِ بابا مشغولِ بازی بود و استراحت تا حضرتِ نَبی میرَفت به سجده  میرَفت رو دوشِ بابا بی خجالت میگُفت بُرو بُرو بُرو سَریع تَر حالا که اَسبِ من شُدی تو راحت نماز که شُد تَموم یه عِده گُفتن حالا چه کار کُنیم با این اهانت ؟ خوبه بِریم بِپُرسیم اَز پیامبر چه پاسُخیست برایِ این جسارت اومَد به سمتِ حضرتِ محمّد یه آدمِ یهودی با عداو...
26 مهر 1398

شعر معلم

معلم معلم مثلِ مادر مهربونه یه خانومِ یه بانویِ نمونه لَباش خندونه داره چالِ گونه می خنده تا به دل ها غم نمونه نَوازِش می‌کُنه دونه به دونه من و ریحانه جون و بعدِ پونه نمی گیرم من اینجا هِی بهونه شده مدرسه واسم مثلِ خونه با علم و دانش اون داره میونه به ما هم نورِ علم و می رسونه توقُّع داره شاگردِش بِتونه کتاب های قشنگش رو بخونه معلم قهرمانی بی نشونه که داره صد ستاره روی شونه الهی تا زمین هست و زمونه جهان قدرِ معلم رو بدونه شاعر : علیرضا قاسمی
26 مهر 1398

شعر کودکانه روز مباهله

روز مباهله سلامِ من به بچه های شیعه که دنبالِ حقیقتن همیشه میخوام بِگم یه قِصّه من بَراتون عوضْ بِشه یِکم حال و هواتون یه قِصّه از یه روزِ خیلی مهم نَگی یه وقت نگفتی این و بِهم یه شهری بود به اسمِ شهرِ نَجْران  مسیحی بودن همهْ ، نَه مسلمان یه روز پیامبرِ خدا مُحَمَّد یه نامه داد بَراشون از محبت دعوت بِشَن به دینِ خوبِ اسلام به دینِ مهر و دینِ عشق و اِکرام ولی قبول نکردن و با اصرار اسلام و دینِ ما رو کردن انکار خدا بِگفت به حضرتِ محمد مُباهِلِه بِکُن با اون جماعت یعنی که مردمانِ شهرِ نجران بیان و با پیامبر و عزیزان دُعا کُنن خدا عذاب کُنه اون کسی رو که نبوده حق باهاشون روزِ مُباهِلِه رسید و نجرا...
26 مهر 1398

شعر کودکانه شهادت حضرت زهرا (س)

  شهادت حضرت زهرا (س)   یه روز گل پیامبر نشسته بود تو خانه که دشمنان اسلام یه لشکر بیگانه به سوی خانه او شدند همی روانه تو دستشون فقط بود شمشیر و تازیانه زهرا شنید صدایی صدای درب خانه لرزید دل غریبش یه ترس مادرانه اومد به پشت در او با حالی عاجزانه یکی از اون آدما با خشم و وحشیانه در را شکست و سوزاند آتش گرفت زبانه لگد به در چو کوبید میخی ز در کمانه کرد و به پهلویش خورد شد دردی مادرانه محسن به آسمانها شد سوی حق روانه آن شب کنار مولا بنشست و خالصانه وصیتش رو فرمود به مولا محرمانه امشب دعا کنم من درد و دلی شبانه پیش خدای خوبم از جور این زمانه موهای زینبم را زدم ...
26 مهر 1398